سویدا...

می بندم این دهان پر از حرف را ولی

آخر سکوت لعنتی ام داد می زند 

سید تقی سیدی

  • ... سویدا

یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند

یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند 

فروغی بسطامی 

  • ... سویدا

عشق ما را می برد تا دور دست خاطرات

پیرهن چاک و غزلخوان حرف خود را می زند

محمد حسن جمشیدی

  • ... سویدا

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر

خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود.

امین

  • ... سویدا

گریه ام پرسید از دلتنگی ام تکلیف چیست ؟

گفت : خوب است انتظار اما بمیری بهتر است . 

شهراد میدری

  • ... سویدا

مجنون به ریگ بادیه غم های خود شمرد

یاد زمانه ای که غم دل حساب داشت .

صائب تبریزی

  • ... سویدا

سالیانی رفت و از دردم کسی آگاه نیست

بس که با لبخند مصنوعی نهانش کرده ام

سجاد سامانی

  • ... سویدا

این شهر در کشاکش کوه و کویر و دشت

دریا نداشت دل بسپارم برای تو

مهدی فرجی

  • ... سویدا

مرا خودت بشکن حاجتی نخواهد داد

بتی که معجزه ای پشت ادعایش نیست.

رویا ابراهیمی 

  • ... سویدا

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کز آتش درونم دود از کفن بر آید .

  • ... سویدا

سر مویی اگر از حُسن تو پیدا بشود

سر انگشت زیاد است که چاقو بِبُرد

حسین زحمت کش

  • ... سویدا

گویند که حاذق تر از او نیست طبیب

بیماری ...من را غم هجران بنویس

مرتضی برخورداری

  • ... سویدا

همه غصه یعقوب از این بود که کاش

بادها عطر که دادند ، خبر هم بدهند

حامد عسگری 

  • ... سویدا

حال اگر چه هیچ نذری عهده دار وصل نیست

یک زمان پیشامدی بودم که امکان داشتم

کاظم بهمنی

  • ... سویدا

گفتی از لعل من امروز تمنای تو چیست

در دلم زان لب شیرین چه تمناست که نیست 

خواجوی کرمانی

  • ... سویدا

بس است این که به آه و به ناله در همه عمر

به  انتظار  نشستن  ،  به  انتظار  بایست . 

سجادسامانی

  • ... سویدا

با این عطش در زیر خاکی سرد میسوزم

گاهی برایم گریه کن باران اثر دارد

رویا باقری

  • ... سویدا

بهار آمده اما هوا هوای تو نیست

وسالهاست در این کوچه رد پای تو نیست

به شیشه میخورد انگشت های باران ... آه...

شبیه در زدن تو ... ولی صدای تو نیست

اصغر معاذی

  • ... سویدا

از من عبور می کنی و دم نمی زنی

تنها دلم خوش است که شاید ندیده ای

قیصر امین پور

  • ... سویدا

تو پشت ابری و این قدر تابش‌ات زیباست
هنوز آن طرف ابر ها مشخص نیست

 حسن بیاتانی

  • ... سویدا
  • ... سویدا

درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت
ای روزگار سیلی محکمتری بزن !

شاید که جام بشکنم و توبه ای کنم
ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن …

 سجاد سامانی

  • ... سویدا

دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شوق گریبان دریدن است

با اهل درد شرح غم خود نمی کنم
تقدیر قصه ی دل من ناشنیدن است

آن را که لب به دام هوس گشت آشنا
روزی (امین) سزا لب حسرت گزیدن است

  • ... سویدا

با استکان قهوه عوض کن دوات را
بنویس توی دفتر من چشم هات را

بر روزهای مرده تقویم خط بزن
وا کن تمام پنجره های حیات را

خواننده ی کتیبه ی چشم و لبت منم
پر رنگ کن بخاطر من این نکات را

علیرضا بدیع

  • ... سویدا

بیا و با نفس روشنت به مرده دلان

بباوران که مسیحای دیگری هم هست

به کام دل نرسیدیم اگر در این دنیا

به این خوشیم که دنیای دیگری هم هست

سعید بیابانکی

 

چند قرن است که خرما به نخیل است و هنوز
دست های طلب از چیدن آن کوتاه اند

غلامرضا طریقی

فتنه دارد برگ های تازه ای رو می کند

شاعر: علی سلیمیان

 

امتحان کردند مرد امتحان پس داده را
مرد بی همتای موشک های فوق العاده را

امتحان کردند بعد از جان به نرخ آبرو
آن که در موج بلا 《قالُوا بَلىٰ》 سرداده را

یک جهان با چشم خود دیدند در چشمان او
فرق های بین آقازاده و آزاده را

فرصتی شد ناکسان پیراهن عثمان کنند
این هواپیمای از روی خطا افتاده را

فتنه دارد برگ های تازه ای رو می کند
فتنه دارد می فریبد مردمان ساده را

فتنه شرعی فتنه عرفی فتنه قانونی شده
آب دارد می کشد هر روز این سجاده را

وای از آن روزی که دست فتنه گرها رو شود
کو گریز از تیغ، گردن های در قلاده را؟

ما همه سردار حاجی زاده ایم از این به بعد
گیرم از میدان به در کردید حاجی زاده را

دارد از آن سوی این غوغا سواری می رسد
چشم‌ واکن تا ببینی گرد و خاک جاده را

چیزیم نیست ، خرد و خمیرم فقط همین

کم مانده است بی تو بمیرم فقط همین

از هرچه هست و نیست گذشتم ولی هنوز

در عمق چشمهای تو گیرم فقط همین 

مرتضی زنگنه

 

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ... سویدا