سویدا...
سویدا...
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
علاج شوق...
دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شوق گریبان دریدن است
با اهل درد شرح غم خود نمی کنم
تقدیر قصه ی دل من ناشنیدن است
آن را که لب به دام هوس گشت آشنا
روزی (امین) سزا لب حسرت گزیدن است
۳
۰
... سویدا
تقدیر دل
دام هوس
دستم نمی رسد
دل برکنم
شرح غم
قصه دل
لب حسرت گزیدن
گریبان دریدن
نظرات
(۱)
۲۳ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۱۵
پیرمرد
سلام شما دیگه چرا چیزی نمینویسی و نمیذاری وبلاگت؟ ؟
پاسخ:
سلام علیکم
میذارم انشاالله
ممنون
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در
بیان
ثبت نام
کرده اید می توانید ابتدا
وارد شوید
.
نام *
پست الکترونيک
سایت یا وبلاگ
پیام *
نظر بصورت خصوصی ارسال شود
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک میباشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
پست الکترونیک برای عموم قابل مشاهده باشد
اخطار!