سویدا...

بهار آمده اما هوا هوای تو نیست

وسالهاست در این کوچه رد پای تو نیست

به شیشه میخورد انگشت های باران ... آه...

شبیه در زدن تو ... ولی صدای تو نیست

اصغر معاذی

  • ... سویدا

نظرات  (۳)

سلام. شما چرا پست جدیدی نمیذاری؟
مثل باران بهاری که نمی گوید کِی ...
بی خبر در بزن و سر زده از راه برس ...!

حسین منزوی
پاسخ:
بهار میرسد، اما بهار را چه کنم؟
چو نیست گلرخ من، لاله زار را چه کنم؟
باختیار توانم که: راز نگشایم
فغان و ناله بی اختیار را چه کنم؟
بهار آمد اما

تو نیستی که ببینی

چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است

چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است...
پاسخ:

درخت اعتراف کرد

پرنده به آنچه در سینه داشت

بهار اما

تازیانه ی فروردین را

روی دفترم انداخت

خسته و مایوس!

" عبدالجبار کاکایی"

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.